* تنها همدم *
- وقتي گوش شنوايي نيست كه حرفهايت را بشنود.
- وقتي دلي نيست كه سنگ صبور شبهاي تنهائيت شود.
- وقتي كسي نيست كه عاشقانه دوستت داشته باشد و يا حتي قدر عشقت را بداند.
- وقتي كسي نيست كه خواهش هاي دلت را بخواند و به آن پاسخ دهد.
- وقتي كه روبروي آينه از بي كسي و بي همدمي و تنهايي مي شكني و خودت را گم ميكني .
- وقتي ديگر لحظه هايت رنگ شادي ندارد.
- وقتي اميدي در دلت باقي نيست كه با آن زندگي كني و در سكوت تنهايي خويش هر لحظه انتظار مرگت را مي كشي.
آن لحظه ها
يك نفر هست كه به فكر توست، همدم شبهاي تنهايي توست، دوستت دارد، اميد نا اميديهاي توست ، تنها پناه توست. يك نفر هست كه با وجود او زندگي برايت رنگ طراوت مي گيرد و عشق معنا مي پذيرد و آن عزيز
مادر است.
مادر قدیم
|
|
گویند مرا چو زاد مادر
|
|
پستان به دهان گرفتن آموخت
|
شبها بر گاهواره ی من
|
|
بیدار نشست و خفتن آموخت
|
دستم بگرفت و پا به پا برد
|
|
تا شیوه ی راه رفتن آموخت
|
یک حرف و دو حرف بر زبانم
|
|
الفاظ نهاد و گفتن اموخت
|
لبخند نهاد بر لب من
|
|
بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
|
پس هستی من ز هستی اوست
|
|
تا هستم و هست دارمش دوست
|
(ایرج میرزا)
|
|
|
|
|
|
|
مادر جدید
|
|
گویند مرا چو زاد مادر
|
|
روی کاناپه لمیدن آموخت
|
شبها بر ماهواره تا صبح
|
|
بنشست و کلیپ دیدن آموخت
|
بر چهره سبوس و ماست مالید
|
|
تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
|
بنمود تتو دو ابروی خویش
|
|
تا رسم کمان کشیدن آموخت
|
هر ماه برفت نزد جراح
|
|
آیین چروک چیدن آموخت
|
دستم بگرفت و برد بازار
|
|
همواره طلا خریدن آموخت
|
با قوم خودش همیشه پیوند
|
|
از قوم شوهر بریدن آموخت
|
آسوده نشست و با اس ام اس
|
|
جکهای خفن چتیدن آموخت
|
چون سوخت غذای ما شب و روز
|
|
از پیک مدد رسیدن آموخت
|
پای تلفن دو ساعت و نیم
|
|
گل گفتن و گل شنیدن آموخت
|
بابام چو آمد از سر کار
|
|
بیماری و قد خمیدن آموخت
|
|
|
ارسال توسط نادر تلاشی باسمنج